دنیا کوچولوی مامان و بابادنیا کوچولوی مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دنیا شیرینی زندگی ما

دنیا و شیطونیاش

دنیا و بازی با شکلات واااااااااااااااااای ریختمشوننننننننننن بیا مامانی شکلات بگیررررررررررررررررررررر این یکیش مال خودمههههههههههه مامان جون دنیا و نون باگت خونه بابا بزرگ و مامان بزرگ دنیا و بطری نوشابه   ...
25 خرداد 1392

دنیا تو باغ آلبالو

گل مامانی 24 خرداد جمعه گذشته رفته بودیم سعیدآباد برای گردش.رفتیم باغ آلبالو البته بابایی هزینشم پرداخت کردش.چون باغ شخصی بود. چندایی چیدیم و عکس هم انداختیمممممممم.خیلی دوست داشتی .به آلبالوهای رو شاخه درخت زل میزدی و با تعجب نگاه میکردی. یه دونه هم خودت چیدیییییییییییی خیلی با بابایی خوشحال شدیم و خندیدیمممممممممممم روز خوبی بود و خوش گذشتش.در ادامه عکسای نازتم میزارمممممممممم عشق مامانی.       مامانی این عکسارو تنهایی انداختم تو بغل خودم بودی. واسه همین زاویش زیاد خوب نشدههههههههههههه جز اولی که بغل بابا وحیدی.   ...
25 خرداد 1392

5 ماهگی دنیا جونم.

دختر گلم سلام شکر خدا واکسن 4 ماهگی رو هم با هم پشت سر گذاشتیم .تا دو روز تب داشتی و یکم بیقراری کردی.اما بعدش خوب شدی. این روزا خیلی شیطونی میکنی .همش دوست داری ذوق کنی و جیغ بکشی و بخندی.من قربون شیطونیات گلم.خونمون با وجودت خیلی باصفا شده.وقتی بازی میکنی و جیغ میکشی .صدا به صدا نمیرسههههههه دیگه.خودتم صداتو دوست داری و میخندی. وقتی بوووووووو میکنم باهام تکرار میکنی و میخندی.حتی با دهنم که صدا در میارم هم تکرار میکنی و خیلی ذوق میکنیییییییییی.منم عاشق این شیطونیاتمممممممم. کم و بیش هم غلت میزنی .اما زیاد دوست نداری بزارمت زمین.وقتی غلت میزنی و میای رو شکمممممممممم یکم بعدش خسته میشی و گریه میکنی عسلکم...
24 خرداد 1392

(آتلیه خانگی مامان لیلا) دست کوچولو پا کوچولو

دختر قشنگم این عکسارو وقتی خواب بودی گرفتم.تو بیداری بس که شیطونی و تکون میخوری نمیشه امیدوارم وقتی که بزرگ شدی با دیدن این عکسها خوشحال بشی.                                                                                       ...
20 خرداد 1392

واکسن 4 ماهگی

سلام عشق مامانی صبح با خاله جون بردمت واکسنتو زدیم. بازم من نرفتم تو اتاق اما زیاد گریه نکردی و زودی آروم شدی و منم شیرت دادم. بعدشم رفتیم ماشین سواری چون خیلی دوست داری.وقتی هم اومدیم خونه کلی بازی کردی با خاله  3 ساعت بعدش که اثز قطره استامینوفن رفته بود زدی زیر گریههههههههه و خیلی بیقراری کردی .وقتی  پاهاتو تکون میدادی جیغ میکشیدی. خیلی ناراحتت می شم گلم انگار به قلب من تیر میزنن وقتی اشکتو می بینم داغون میشممممممممم  باز هم بهت قطره دادم. بعد کلی گریه کردن بغل خاله جون خوابیدی و خاله هم همونطور نگهت داشت تا راحت باشی و بیدار نشی. دستش درد نکنه خیلی هوای مارو داره همیشه کنارمونه و تنها نیست...
19 خرداد 1392

آخرین روزهای 3 ماهگی

دنیا جون مامانی سلام دوباره فرصت پیدا کردم بیام برات بنویسم.البته الان تو خواب نازی و هفت پادشاهو خواب میبینی وگرنه من نمیتونم بیام اینجا. همش دوست داری پیشت بشینم و باهات بازی کنم.اکثر شبا هم خسته ام و خوابم میگیره.   این روزا همش در تلاشی که غلت بزنی دو باری غلت زدی اما سطحش هموار نبود و قبول نیست. رو زمین صاف هم میچرخی اما دستت میمونه زیر تنت و نمیتونی درش بیاری و بعد کلی تلاش خسته میشی و گریت میگیره. وقتی صاف میخوابونمت باز میچرخی.قربون اون پشتکارت عزیزکم. دیگه اینکه پاهاتم میاری بالا و با کمک دستات میخوای بگیریشون. یکمی توش موفق شدی اما کامل تسلط نداری. از رو زمین میتونی اسباب بازیهاتو بر...
15 خرداد 1392

3 تا 3

مامانی جونم 3 ماه و 3 هفته و 3 روزگیت مبارک عسلکمممممممممممممم 2 روزه سرما خوردی عشقم خیلی ناراحتممممممم خیلی مراقبت بودم .اما از پسر عموت گرفتی خداکنه زودی خوب شی.یکم بیقراری میکنی. دارو هم که نمیتونی بخوری دکترت گفته تا 6 ماه هیچ دارویی نباید بهت بدممممممممم. تمام فکرم اینه که باز خوب شی و شیطونی کنی گل همیشه بهارم  راستی دو روز پیش انگشتای پاهای کوچولوت رو برای اولین بار لاک زدم. خیلی قشنگ شد.با بابا وحید خیلی ذوق کردیم.خودتم دوسش داری و پاهاتو میاری بالا و نگاه میکنیشون و میخوای با دست بگیری.اما هنوز موفق نشدی.   اینم عکس پاهای ناز لاک خوردت.     ...
11 خرداد 1392
1